داستان شازده کوچولو، شاهکار «آنتوان دوسنت اگزوپری»، در سال 1944 منتشر شده و سومین کتاب پرخواننده جهان است. این کتاب تا کنون به بیش از صد زبان ترجمه شده و محبوبترین کتاب قرن بیستم شمرده میشود و لقب «کتاب قرن» را به خود اختصاص داده است. همچنین تا به امروز اقتباسهای زیادی از آن در نمایشنامههای رادیویی، فیلمها، اپراها اجراهای باله، تئاترها، انیمیشنها، فیلمها و رمانها صورت گرفته است.
به رغم زبان ساده و روان داستان، این اثر از ویژگیهایی غنایی، تعلیمی، فلسفی، عرفانی، اجتماعی و روانشناختی برخوردار است. گستردگی مفاهیم عمیق و متنوع در داستان به گونهای است که به رغم خاستگاه غربیاش، ردپای از عرفان شرقی نیز در آن مشهود است. شخصیتپردازی شازده کوچولو، معیاری برای نقد «آدم بزرگها» میسازد: نقد اطاعت و فرمانبرداری محض، نقد سودجویی آدمیان، نقد خودخواهی، نقد زندگی ماشینی که در آن انسان، طبیعت زندگی و شگفتی آن را از یاد برده است.
اگزوپری با بهرهگیری از عناصر زیباییشناختی در هنر، مخاطب را از راه عواطف ، شهود و خرد به همان مقصدی میرساند که شاعر مخاطب را می برد. او نیز حقیقتی را یافته و به گونهای آن را در اثر پنهان کرده که هر مخاطبی می تواند به تناسب خود، کلمات را کنار بزند و به حقیقتی برسد که چه بسا ژرف تر از یافتههای نویسنده باشد. با خواندن شازده کوچولو مخاطب در همان جایی نخواهد ایستاد که پیش از خواندن ایستاده بود. او قدم یا قدمهایی جلوتر خواهد آمد و به خود و زندگی دیگرگونه خواهد نگریست. کار هنر و ادبیات همین است.
آنچه در این مطلب میخوانید...
آنتوان دو سنت اگزوپری، نویسندهی داستان شازده کوچولو
آنتوان دو سنت اگزوپری فرزند سوم خانوادهای بود که از حیث اصل و نسب، اشرافی و به لحاظ موقعیت اجتماعی در زمره طبقه متوسط بودند. او در سال 1900 میلادی به دنیا آمد و چهل و چهار سال بعد از دنیا رفت. در چهار سالگی پدر را از دست داد و مادر جوانش بار زندگی را بر دوش کشید. او در کودکی شاهد آزمایشات برادران رایت ـ مخترعان هواپیماـ بوده است. رخدادی که به نظر میرسد در شخصیت و آینده حرفهای او، نقش داشته است.
او در مدرسه با لقب «کوچولوی خواب زده» مورد خطاب قرار میگرفت؛ زیرا تا حدودی حواسپرت و ناهنجار شمرده میشد . او نسبت به ادبیات علاقه نشان میداد و حافظهای قوی برای شعر داشت، گوشهگیر بود اما به ورزش مخصوصاً فوتبال و شمشیربازی علاقه داشت. اگزوپری در سال 1917 برادر بزرگش را از دست داد و مسئولیت خانواده بر دوش او قرار گرفت. تلاش او برای ورود به دانشکده نیروی دریایی نافرجام ماند و در نتیجه راهی نیروی هوایی شد. در همین جا بود که استعداد شگرفش برای پرواز را شکوفا کرد. ابتدا بهعنوان مکانیک مشغول به کار شد. اما در طول دو سال، فن خلبانی را برخلاف قوانین موجود ومیل مادرش، آموخت و بدل به یکی از زبدهترین خلبانان ارتش فرانسه شد. پرواز با روحیه او سازگاری داشت.
«محمد هادی محمدی» در کتاب «روششناسی نقد ادبیات کودکان» نوشته است: «اگزوپری از آن دسته انسانهای ماجراجویی بود که کارن هورنای-روانکاو آمریکایی- آنها را تیپ برتریطلب مینامد. مردی متکی به نفس که از تنش و ماجراجوئی باکی ندارند و شخصیتش در این مسیر شکل میگیرد. این تیپ انسانها دائماً در تلاش هستند که مرزهای ناشناختگی را زیر پا بگذارند»
با وجود چنین روحیهای بود که پرواز و نوشتن در وجود اگزوپری به هم تنیده شد. او پرواز میکرد تا بنویسد و مینوشت تا پرواز کند. چندان که سفرهای هواییاش در دو مسیر آفریقا و آمریکای جنوبی الهام بخش او در بسیاری از آثارش شدند و سرانجام، «شازده کوچولو» شاهکاری بود که سال1943، در آمریکا منتشر شد. اگزوپری به لحاظ فکری علاقهمند به آراء کارل پاسپرس و در نتیجه به لحاظ فلسفی به فلسفه قارهای متمایل بود؛ فلسفهای که در آن ادبیات از جایگاهی ویژه و ممتاز برخوردار است.
اگزوپری دوران کودکی چندان راحتی نداشته است و لیکن شواهد نشان میدهد که همواره دل در گرو آن دوران داشته است. چندان که در نامهای به همسرش در کتاب «پرواز شبانه» نوشت: «مطمئن نیستم که بعد از آن روزهای پر از شگفتی کودکی، احساس خوشبختی کرده باشم» و یا در جای دیگری نوشت: «تنها یک چیز است که همیشه مرا اندوهگین میکند و آن این است که میبینم بزرگ شدهام». شاید دلیل این اقرار این باشد که اگزوپری در عمر کوتاه خویش دو جنگ جهانی را تجربه کرد. جنگ جهانی اول مصادف با نوجوانی او و جنگ جهانی دوم، با میانسالی او مقارن بود. شاید بتوان صلح دوستی او را نیز با همین امر تحلیل کرد. این تفکر و نگاه درکتاب شازده کوچولو نیز مشهود است.
اگزوپری در ژوئیه 1944 برای پرواز بر فراز فرانسه از جزیرهای در مدیترانه از زمین برخاست و دیگر بازنگشت.
در این قسمت میتوانید کتاب صوتی شازده کوچولو را با صدای احمد شاملو بشنوید:
شازده کوچولو یک قصه یا داستان؟
از زمانی که بشر سخن گفتن را آغاز کرد، روایتها شکل گرفتند. روایات با تاریخ بشرآغازمیشوند وهیچ کجا انسانی بدون روایت نبوده است . روایت ها بیانگر سیری ازرویدادها هستند که در چند مقطع زمانی توسط شخصیتهای داستان رقم خورده و در گسترهای از دیگر مسیرهای ممکن ولی ناپیموده، به فرجام مشخصی رسیده است.
روایتگری بازنماییِ یک رویداد یا سلسلهای از رویدادهای واقعی یا خیالی است که با زبان نوشتاری بیان میشود. به عبارت دیگر، روایات داستانی توالی رخدادها در بطن زمان است.
زبان است که از طریق ما سخن میگوید، نه اینکه ما با زبان سخن بگوییم. ما با خواندن یک کتاب خود را میان سطرهای آن پیدا و درک می کنیم.
شازده کوچولو روایتی داستانی از آنتوان دوسنت اگزوپری است که در آن به جست و جوی حقیقت زندگی میپردازد.
اگزوپری در کتاب خود اذعان میکند که قلباً به روایت این داستان در قالب قصه علاقه داشته است. «چیزی که من دلم میخواست این بود که این ماجرا را مثل قصهی پریان (fairy tale) نقل کنم دلم میخواست بگویم: یکی بود یکی نبود روزی روزگاری یه شازده کوچولو بود که…»
او بعد از بیان خواستهی خود به مطرح کردن دلایلی برای عدم استفاده از قالب قصه میپردازد. اگزوپری در کتاب نوشته است:«برای آنهایی که زندگی را میفهمند، باید واقعیت بیشتری را به داستانم اضافه کنم. من دلم نمیخواهد کسی کتابم را با بی دقتی بخواند.» از این سخنان میتوان این گونه برداشت کرد که مخاطبان اندکی هستند که مفهوم حقیقی زندگی را درک کرده اند. او قالب قصه را برای روایت خود بر نمیگزیند چرا که دوست ندارد اثرش را کسی سرسری بخواند و در نهایت شازده کوچولو را در قالب داستان به نگارش در میآورد.
اما تفاوت قصه و داستان چیست؟
درگذشته مردم برای تفریح و سرگرمی خود و کوتاه کردن شبهای طولانی قصههای شیرین و سرگرم کننده را دنبال میکردند؛ قصههایی که به تناسب نیاز جامعه امروزه جای خود را به داستانها دادهاند. گاهی در ادبیات امروزی این دو واژه (قصه و داستان) به اشتباه به یک معنا به کار میروند.
قصه روایت ساده و بدون طرح و نقشهای است که اتکای آن به طور عمده بر حوادث و توصیف است وخواننده یا شنونده هنگامی که آن را میخواند یا بدان گوش فرا میدهد به پیچیدگی خاص و غافلگیری و اوج و فرود مشخصی بر نمیخورد.
قصههای دیروز به وقایع عام و کلی قهرمانها و شخصیتهای شرور میپرداختند و داستان های کوتاه و رمانهای امروزی به جزییات حوادث و وضعیت و موقعیتها و خصوصیتهای فردی و روانشناختی شخصیتها توجه دارند. بدیهی است که ادبیات هم مانند علوم دیگر روز به روز در جهت تعالی و پیشرفت گام بر میدارد. قصهها و داستانها به تدریج با ما بزرگ شده اند و به تناسب ذهنی ما، پیچیدگی، گسترش وغنای بیشتری یافتهاند و داستانهای امروزی را به وجود آوردهاند.
شازده کوچولو نیز داستانی امروزی است که حاصل تاریخچه قصه گویی انسان است.
یکی ازنقاط تشابه داستان شازده کوچولو با قصهها نام این قهرمان است. شازده کوچولو را در واقع میتوان در ادامه شخصیت شاهزادههای قوی، زیبا و دلیر قصهها دانست که از موانع میگذرند و با شاهزاده خانم رویاهایشان ازدواج میکنند، اما قهرمان این داستان شاهزاده کوچک و آسیب پذیری است که بر خلاف شاهزادهی قصههای دیرین تنها از دار دنیا یک گل سرخ و چند آتشفشان، بیشتر ندارد. او گاهی رنجیده خاطر میشود و گاهی گریه میکند. او شبیه ماست، یک اسطوره بینقص نیست، اگرچه از سیارهای دیگر آمده ، حرفهایی برای انسانهای امروزی دارد. او هم در جستجوی معنای زندگی و دل بستن است و در این راه با موانع و واقعیت زندگی مواجه میشود.
در داستان شازده کوچولو نیاز انسان به ارتباط و صمیمیت از مفاهیم مهمی است که به آن پرداخته شده است. شازده کوچولو بارها از زبان خود در داستان به این موضوع اشاره کرده، او حتی زمانی که در شش سیاره با صاحبانشان به مراوده میپردازد در ذهن خود به دنبال فرد مناسبی است که آن را به دوستی برگزیند. تا جایی که وقتی فانوسبان را می بیند به دوستی با او فکر میکند زیرا که او تنها کسی است که فقط به خود توجه ندارد و میتواند وجود دیگری را نیز به رسمیت بشناسد و برخلاف ساکنین اخترکهای قبلی از خودبینی محض فاصله دارد؛ «این تنها کسی بود که من می توانستم باش دوست شوم. گیرم اخترکاش راستی راستی کوچک است و دونفر روش جا نمی گیرند»
«آه، شازده کوچولو! حالا کم کم دارم به رازهای زندگی کوچک و غم انگیزت پی میبرم…. مدتهای مدیدی تنها سرگرمیات تماشای غروب خورشید در سکوت بوده است. این را زمانی فهمیدم که صبح روز چهارم به من گفتی:
-من عاشق غروب خورشیدم، بیا صبر کنیم تا وقتش برسد.
-اما باید صبر کنیم.
-صبر؟ برای چی؟
-برای غروب خورشید. باید صبر کنیم تا وقتش برسد.
-اولش انگار خیلی تعجب کردی و بعدش از حرف خودت خندهات گرفت و گفتی:
-من هنوز خیال می کنم تو سیاره خودم هستم.
همه میدانند که وقتی در آمریکا ظهر است، در فرانسه خورشید در حال غروب کردن است. متاسفانه فرانسه خیلی از اینجا دور است. اما شازده کوچولوی عزیز، در سیاره کوچولوی تو، تنها کاری که باید انجام میدادی این بود که صندلیات را چند قدم آن طرفتر بگذاری و آن وقت میتوانستی هر موقع که دلت میخواهد به تماشای غروب آفتاب بنشینی.
به من گفتی:
– یک روز چهل و چهاربار، غروب آفتاب را تماشا کردم
و کمی بعد گفتی:
میدونی… وقتی کسی خیلی دلش گرفته باشد، دوست دارد غروب آفتاب را تماشا کند.
پس آن روز که چهل و چهار بار به تماشای غروب آفتاب نشستی، حتما خیلی دلت گرفته بود…
رمز لذت بردن از يک متن، در فهم آن مطلب است همان گونه که آلبرتو مانگوئل (مترجم و ویراستار کانادایی) مینويسد:«در لحظههای جادویی در آوان کودکیات، برگی از کتاب، آن رشته سردرگم و آشفته؛ آن نشانههای رازآميز را از هم گشود. در آن لحظه سراسر گيتی بر تو آشکار شد. از آن پس تو به سلک خوانندگان در آمدی.»
تحليل و تاويل يک متن ابزاري برای فهم آن است. تاويل داستان شازده کوچولو دشوار و در عین حال ساده است. آسان است چرا که هر کس در هر سنی و با هر دیدگاهی میتواند مفاهیمی متناسب با خود از داستان برداشت کند و دشوار است زیرا که هر تاويلی، تنها میتواند زوايایی از معنای نهفته در اين اثر را روشن کند. ظهور شازده کوچولو در کنار خلبان، بنا بر برخی روایت ها، رخدادی واقعي بوده است که برای اگزوپری رخ داده و در نهايت منشأ الهام او براي خلق اين اثر شده است . در یک لایه از تحلیل میتوان اثر را حاصل تخیل نویسنده از این رخداد واقعی دانست. اما در سطح دیگری از تحلیل که پای «تاویل» به میان میآید؛ شازده کوچولو، همان انسان معناجو و حقیقت طلب نویسنده است که به کمک شخصیتپردازی، به معیاری برای نقد و سنجش «آدم بزرگها» بدل شده است.
سیاره شازده کوچولو به ظاهر ساده و کوچک، اما مملو از معنا و دلبستگی است. ما در داستان با سفر شازده کوچولو برای یافتن خود و حقیقت زندگی همراه میشویم. شازده کوچولو قبل از رسیدن به زمین به چندین سیاره سفر میکند؛ ساکنان هر سیاره نماد و تمثیلی از یک تیپ و گروه انسانی هستند که در گوشه گوشه زندگی روزمره میبینیم و شاید بتوان خود را در میان آن شخصیتها یافت. افرادی که شگفتی زندگی را فراموش کرده و تنها زندهاند. اگزوپری در ابتدای کتاب شازده کوچولو و در قسمت تقدیمنامه، کتاب را به یکی از دوستانش که تحت پیگرد نازیها بوده، تقدیم کرده است:
«از بچهها عذر میخواهم که این کتاب را به یکی از بزرگترها هدیه کردهام. برای این کار یک دلیل موجه دارم. این بزرگتر، بهترین دوست من در دنیاست. یک دلیل دیگرم هم آنکه این بزرگتر همه چیز را میتواند بفهمد، حتی کتابهایی را که برای بچهها نوشته باشند… اگر همه اینها کافی نباشد، اجازه میخواهم این کتاب را تقدیم به آن بچهای کنم که این آدم بزرگ یک روزی بوده. آخر هر آدم بزرگی هم روزی روزگاری بچهای بوده (گیرم کمتر کسی از آنها این را به یاد میآورد). پس من هم تقدیمنامه را به این شکل تصحیح میکنم: به لئون ورث؛ موقعی که پسر بچه بود»
بر اساس این تقدیم، اگزوپری بین کودکی و بزرگسالی تمایز قائل میشود و از طریق این تمایز در ادامه داستان «آدم بزرگها» را به نقد میکشد. تفاوت کودکی و بزرگسالی را میتوان در دوگانه «معصومیت ـ تجربه» صورتبندی کرد. کودک معصوم و بزرگسال با تجربه است. «معصومیت حالتی است که تخیل کودک مسیر رشد خود را میپیماید و تجربه زمانی رخ میدهد که این معصومیت با جهان قوانین، خواه علمی، خواه اجتماعی، اخلاقیات و واپسزدنها مواجه میشود»
مرتضی خسرونژاد در کتاب «معصومیت و تجربه» به دستهبندی ادبی، فلسفی و روانشناختی آراء در این باب پرداخته است: بر این اساس گذر از کودکی به بزرگسالی به معنای بازگشت به کودکی نیست. بلکه رسیدن به موقعیت جدیدی است که نه این و نه آن و در عین حال هم این و هم آن است. یعنی تردیدی وجود ندارد که معصومیت، زایایی، خلاقیت ناب کودکی باید جای خود را به تجربه، جامعهپذیری و عقل بزرگسالی بدهد ولی این به معنای ذبح یکی در پای دیگری نیست. بر اساس این رویکرد بین معصومیت و تجربه رابطهای دوسویه (دیالکتیکی) وجود دارد که میتواند منجر به حالتی شود که «جامع هر دو،اما برتر از هر دو است».
یکی از نظریاتی که در این کتاب مطرح شده است، نظریه «آبراهام مازلو» ـ روانشناس انسانگرا ـ است: مازلو از عبارت «معصومیت ثانویه» استفاده میکند و آنرا یکی از ویژگیهای بزرگسالانی میداند که به خودشکوفائی رسیدهاند. او میگوید: «شما بار دیگر نمیتوانید به وطن برگردید. شما واقعاً نمیتوانید پس روی کنید. بزرگسال به هیچ وجه نمیتواند به یک کودک تبدیل شود. شما نمیتوانید دانش را از صفحه ذهن خود بزدائید. شما نمیتوانید بار دیگر معصوم شوید. هنگامی که چیزی را دیدید، نمیتوانید دیدن را بیاثر بسازید. دانش غیرقابل برگشت است… شما با رها کردن سلامت روانی و قدرتتان نمیتوانید مشتاق نوعی باغ عدن اسطورهای باشید… تنها راه ممکن برای انسان این است که امکان پیش روی به سمت معصومیت خردمندانه را درک کند»
نکاتی در باب نقد ادبی شازده کوچولو
شازده کوچولو زبانی «سمبلیک» دارد و از «حقیقت ذهنی» سخن میگوید. از این رو متونی چون شازده کوچولو نیاز به «تاویل و تفسیر» دارند. نقد تاویلی یا هرمنوتیکی از شیوههای معتبر و با قدمت؛ در حوزه نقد ادبی است. تاویل در معنای «بازگرداندن به اول»، سنتی شرقی و عرفانی است. امروزه از تاویل تحت عنوان کلی «هرمنوتیک» یا «فن فهم متون» یاد میشود.
بخشی از نظریهپردازان هرمنوتیک معتقدند مقصود از تاویل یک متن، بازگرداندن به اول و یا به عبارتی دست یافتن به مقصود و نظر مولف و نویسنده اثر است. اما به تدریج با رشد فلسفه و روانکاوی تغییراتی در این نوع نگاه بوجود آمد. این دیدگاه که تاویل پی بردن به نیت مولف است؛ ممکن است منجر به این برداشت اشتباه شود که هر تاویلگری؛ برداشت و فهم خود از متن را معادل حقیقت و به عنوان کلام آخر معرفی کند. در حالیکه انسان چه در مقام مولف و چه در مقام خواننده، در بند «زمان» و «مکان» است و معرفت و شناختش متأثر از این دو است. علاوه بر این ناخودآگاه فردی و جمعی نیز در زمره عوامل ناشناختهای هستند که هم بر خلق اثر نویسنده و هم بر فهم خواننده از اثر او، تاثیرگذارند.
از اینرو دستهای دیگر از نظریهپردازان هرمنوتیکی غرب، اساساً کشف نیت مولف را بسیار مشکل و یا غیر ممکن می دانند. این نظریه پردازان، به نیت خواننده و برداشت خواننده از اثر؛ بها میدهند. نظریه «مرگ مولف» از «رولان بارت» ـ منتقد ادبی ـ از این دست است. بر اساس این نظریه، مولف پس از خلق اثر خود میمیرد و از این پس تنها فهم و برداشت خواننده از اثر اوست که حائز اهمیت است. این نظریه اگر چه به فهمهای متنوع و متکثر بها میدهد اما به «نسبیتگرایی» منتهی میشود و به این نتیجه منجر میشود که معرفت، دست نایافتنی و نسبی است. «نیچه» بر این باور بود که: «حقیقتی وجود ندارد، بلکه همیشه تاویلی از حقیقت وجود دارد». مطابق این نظریه هیچگونه ملاکی برای سنجش و ارزیابی تاویلها باقی نمیماند.
.It is only with the heart that one can see rightly: what is essential is invisible to the eye
نقد روانکاوانه شازده کوچولو
رویکردهای روانشناختی به نقد و بررسی متون ادبی و واکاوی لایههای پنهان آنها کمک شایانی کرده است و به آشکار شدن حقایق انسانی و نهاد جهانی بشر کمک میکنند.
همه ما از دریچه روان خودمان به جهان پیرامون خویش مینگریم و آن را درک میکنیم. از آنجا که کتابها حاصل گونهای از رفتار انسانی هستند که هر یک از ما با عبور دادن آنها از دریچه دنیای درون روانیمان، درکشان میکنیم، متون ادبی قابل تحلیل روانکاوانه هستند و متن بیش از آنکه در اختیار نویسنده باشد در اختیار ناخودآگاه اوست. همانگونه که میگویند: شعر بیش از شاعر میداند، بیشتر از آنچه او خواست بگوید گفته است.
با تحلیل روانکاوانه یک اثر ما بیش از آنکه اثر را تحلیل کنیم درحقیقت میتوانیم ناخودآگاه نویسنده اثر را تحلیل کنیم. آنتوان دوسنت اگزوپری نیز در خلال نگارش کتاب شازده کوچولو، نادانسته ناخودآگاه خویش را آشکار ساخته است.
روانکاوی که توسط زیگموند فروید بنیان نهاده شد، امروزه در ادبیات، سینما، زبان شناسی و دیگر علوم راه یافته و تاثیری عمیق بر جای نهاده است. حضور این علم در حوزۀ ادبیات باعث شد تا نگاهی تازه به متون ادبی شکل گیرد. هدف از این نوع تحلیل ارتقای سطح شناخت ما از آثار، امکان ارزیابی هر چه بهتر تاثیری است که آثار بر روی خواننده به جای می گذارند و کشف مفاهیم پنهانی که شخصیت مؤلف منشأ آن است، میباشد. علم روانکاوی در طول حیات خود دستخوش تغییرات فراوانی شده است. یکی از تغییرات بحث برانگیز صورت گرفته در این علم، نظریات ژاک لکان است. بخش عمدۀ تفکرات لکان تحت عنوان ساحتهای سه گانه شناخته میشود که عبارتند از ساحت خیالی، نمادین و واقع. این ساحتها بازتولید متفکرین ساختارگرایی و روانکاوی بوده است.
ژاک لکان روانکاو مشهور فرانسوی، روانکاوی فرویدی را با زبان شناسی سوسور و یاکوبسن و اسطوره شناسی استروس، که همگی آنها از بزرگان مکتب ساختارگرایی بودند، درآمیخت و نظریههای نوینی را ارائه داد. تبیین وجود سه ساحت خیالی، نمادین و واقع و مفاهیم میل و ژوئیسانس از بزرگترین دستاوردهایی بود که از تلفیق ساختارگرایی و روانکاوی بدست آورد.
داستان شازده کوچولو با ماجرای کودکی راوی از زبان خودش آغاز میشود. راوی هم مانند هر انسان دیگر در ساحت خیال قرار داشته و پس از مدتی پیوند خود را با مادر گسسته میبیند و به سمت دنیای زبان و قوانین سوق داده میشود. کشیدن نقاشی مار بوآ و تصور غلط آدم بزرگها مبنی بر اینکه این نقاشی یک کالا است و سرخوردگی راوی، به خوبی نشان دهندۀ این گسستگی است:« بزرگترها بهم گفتند از کشیدن ماربوآ چه از بیرون و چه از داخل شکمش دست بردارم و به جای آن به درسهای جغرافی، تاریخ ،حساب و دستور زبان برسم و این طور شد که در شش سالگی دور حرفه باشکوه نقاشی خط کشیدم. از اینکه نقاشی شمارهی یک و دو خوب از آب درنیامده، پاک ناامید شده بودم. پس من باید شغل دیگری انتخاب میکردم و این شد که رفتم سراغ خلبانی.» بدین ترتیب تن به قراردادهای ساحت نمادین و دنیای زبان داده و وارد این ساحت میشود اما همواره به دنبال بازگشت به ساحت پیشین است، گویی که بخشی از وجود خود را در ساحت خیالی جا گذاشته است. این موضوع در جای جای کتاب به چشم میخورد. برای مثال دربارۀ زندگی در کنار آدم بزرگها میگوید:« هر وقت یکیشان را دیدهام که یک خرده روشنبین به نظرم آمده با نقاشی شمارۀی یکم که هنوز هم دارمش او را محک زدهام ببینم راستی راستی چیزی بارش هست یا نه. اما او هم طبق معمول در جوابم گفته که: این یک کلاه است آنوقت من هم دیگر نه از مارهای بوآ بهش گفتم نه از جنگلهای بکر دست نخورده، نه از ستارهها و خودم را تا حد او آوردهام پایین و در مورد گلف و سیاست و انواع کراواتها حرف زدهام. او هم از اینکه با یک چنین شخص معقولی آشنایی بههم رسانده سخت خوشوقت شده است» و اینگونه است که او احساس تنهایی میکند و دوست صمیمی ندارد که بتواند با او از دنیای درون روانیاش صحبت کند.
در بخش دیگری از داستان راوی از اهمیت اعداد و ارقام نزد آدم بزرگها سخن میگوید و به این وسیله یکی از ویژگیهای ساحت نمادین را ـ که همان دنیای زبان و نمادها است ـ نقد میکند: وقتی با آنها از یک دوست تازهتان حرف بزنید هیچوقت ازتان دربارهی چیزهای اساسیاش سوال نمیکنند؛ هیچوقت نمیپرسند آهنگ صداش چطور است؟ چه بازیهایی را بیشتر دوست دارد؟ پروانه جمع میکند یا نه؟ بلکه میپرسند:چند سالش است، چند تا برادر دارد؟ وزنش چهقدر است؟ پدرش چهقدر حقوق میگیرد؟ و تازه بعد از این سوالها است که خیال میکنند طرف را شناختهاند. اگر به آدم بزرگها بگویید یک خانۀ قشنگ دیدم از آجر قرمز که جلوی پنجرههایش غرق شمعدانی و بامش پر از کبوتر بود، محال است بتوانند مجسمش کنند. باید حتما بهشان گفت یک خانۀ صد میلیون دلاری دیدم تا صدایشان بلند بشود که: وای چه قشنگ!
داستان با فرود اضطراری راوی در کویر صحرا به علت نقص فنی هواپیما ادامه مییابد. کویر بازتابی از ساحت خیالی است چرا که طبیعت به صورت کلی میتواند نماد این ساحت باشد. در طبیعت انسان به اصل خویش بازمیگردد و با جهان پیرامون پیوندی برقرار میکند، راوی نیز به این موضوع اشاره میکند. او پس از دلسردی از اینکه همۀ آدم بزرگها نقاشی مار بوآی او را با یک کلاه اشتباه میگیرند، تصمیم میگیرد که با آنها از جنگل و مار بوآ و ستارهها، که همگی از عناصر طبیعی و نماد ساحتی غیر از ساحت نمادین هستند، صحبت نکند.
آفرینش ادبی، همانند خیال پردازی، تداوم و جانشین بازی های دوران کودکی است. در داستان شازده کوچولو نیز می توان گفت شازده کوچولو امتداد کودکی آنتوان دوسنت اگزوپری است.
اگزوپری از زبان راوی به بازآفرینی ساحت خیالی پرداخته و در این راه از طریق ملاقات خود با شازده کوچولو ـ که ساخته و پرداختۀ ذهن و خیال اوست ـ و سفرش میکوشد تا ژوئیسانس و پیوند آغازین با مادر را مجددا تجربه کند. یکی از نشانههای یکی بودن راوی و شازده کوچولو صحنۀ درخواست شازده کوچولو از راوی، مبنی بر کشیدن یک گوسفند است. در پی این درخواست راوی که در شش سالگی نقاشی را رها کرده، همان نقاشی مار بوآ را برای شازده کوچولو میکشد و او پاسخ میدهد که :« نه! نه! بوآ خیلی خطرناک است.» در واقع شازده کوچولو تنها کسی است که بی آنکه راوی به او چیزی بگوید، حقیقت نقاشی وی را دریافته است، پس شازده کوچولو جزئی از خود راوی است.
در انتهای داستان راوی که به گفتۀ خود اهلی شده است، از بازگشت شازده کوچولو بسیار اندوهگین میشود:« به یاد روباه افتادم: اگر آدم گذاشت اهلیش کنند بفهمی نفهمی خودش را به این خطر انداخته که کارش به گریه کردن بکشد» شازده کوچولو تصمیم به بازگشت میگیرد، بازگشتی نامعلوم به ساحت واقع اما راوی، که در ساحت نمادین نقش خلبان را پذیرفته و تبدیل به سوژهای با هویت مستقل شده است، نمیتواند به ساحت واقع برود و دوباره به ساحت نمادین بازمیگردد. وی همواره به دنبال بازسازی این تجربۀ لذتبخش و رفتن مجدد به ساحت خیالی است. در انتهای این داستان این موضوع به کرّات دیده میشود، مانند: تماشای ستارهها و شنیدن صدای خندۀ شازده کوچولو از همۀ ستارهها و فکر کردن به گل سرخ و گوسفند. همچنین او داستان را اینطور به پایان میبرد:« آنقدر با دقت این منظره را نگاه کنید که مطمئن بشوید اگر روزی تو آفریقا گذارتان به کویر صحرا افتاد حتما آن را خواهید شناخت. و اگر پا داد و گذارتان به آنجا افتاد ازشما میخواهم که عجله به خرج ندهید و درست زیر ستاره چند لحظهایی توقف کنید. آنوقت اگر کودکی به طرفتان آمد، اگر خندید، اگر موهایش طلایی بود، اگر وقتی ازش سوالی کردید و جوابی نداد لابد حدس میزنید که کیست. در آن صورت لطف کنید و نگذارید من اینطور افسرده خاطر بمانم: بیدرنگ برای نامه من بنویسید که او برگشته است.» این پایان حاکی از عدم رضایت راوی از زندگی در ساحت نمادین است و بیانگر این موضوع است که وی پیوسته به دنبال راهی برای بازگشت به ساحت خیالی و تجربۀ مجدد ژوئیسانس است که همخوانی قابل توجهی با سرنوشت نویسندۀ اثر دارد: تجربۀ سقوط و ناپدید شدن وی.
در داستان شازده کوچولو، سیارک B612 میتواند نمود ساحت خیالی و پیوند عمیق عاطفی شازده کوچولو با گل سرخش، نشان دهندۀ پیوند آغازین او با مادر باشد. ناکامی شازده کوچولو در ارتباط با گل سرخ که نماد مادر است، وی را در آستانۀ جدایی از ساحت مادرانۀ خیال و ورود به ساحت پدرانۀ نمادین قرار میدهد. در این مرحله او برای یافتن معنای زندگی که در واقع نشان دهندۀ سرگشتگی اوست، تصمیم به سفر و کشف سایر سیارات و انسانها میگیرد که در نتیجه او را در آستانه ترک سیارهاش و ورود به ساحت نمادین سیارههای دیگر که توسط افراد پدرگونه اشغال شدهاند، میبینیم.
شازده کوچولو با ترک سیارۀ خود، سفری را مبنی بر تجربۀ ساحت نمادین آغاز میکند. او از شش سیاره عبور کرده و در هر سیاره انسانی را ملاقات میکند که هر یک نمود بارزی از ساحت نمادین هستند. شازده کوچولو در هیچ یک از این سیارات موفق به تجربۀ صمیمیت و پیوندی که با گل سرخش داشته، نمیشود. سرانجام در آخرین مقصد خود، سیارۀ زمین، با روباهی آشنا میشود که خواستار اهلی شدن است، شازده کوچولو از او میپرسد که اهلی کردن به چه معناست؟ و روباه پاسخ میدهد که «اهلی کردن یعنی ایجاد علاقه کردن». و به واسطۀ این اهلی شدن، یا به عبارت دیگر، ایجاد ارتباط که تداعی کنندۀ پیوند میان فرد و مادر است، شازده کوچولو موفق به تجربۀ نسبی این پیوند میشود. پیوند شازده کوچولو با روباه موجب برانگیختن مجدد میل شازده کوچولو به بازگشت نزد گل سرخش میگردد. روباه در گفتگوها به رابطۀ همنشینی اشاره میکند که تداعی کنندۀ پیوند دلبستگی است:« نگاه کن، آنجا آن گندمزار را میبینی؟ برای من که نان نمیخورم گندم چیز بیفایدهای است. اما تو موهایت رنگ طلا است. پس وقتی اهلیم کردی محشر میشود! گندم که طلایی رنگ است مرا به یاد تو میاندازد و صدای باد را هم که در گندمزار میپیچد دوست خواهم داشت…» ملاقات شازده کوچولو با روباه تداعی کنندۀ حسی است که شازده کوچولو در ارتباط با اولین ابژه عشقش ( گل سرخ) تجربه کرده است.
آثار آنتوان دو سنت اگزوپری
– هوانورد۱۹۲۶
– پیک جنوب۱۹۲۹
– پرواز شبانه۱۹۳۱
– زمین انسانها۱۹۳۹
– خلبان جنگ۱۹۴۲
– نامه به یک گروگان ۱۹۴۳
– شازده کوچولو ۱۹۴۳
– قلعه۱۹۴۸
– نامههای جوانی۱۹۵۳
– دفترچهها۱۹۵۳
– نامهها به مادر۱۹۵۵
– نوشتههای جنگ۱۹۸۲
– مانون رقاص۲۰۰۷
حقایقی جالب درباره کتاب شازده کوچولو
- اگزوپری در سال ۱۹۳۹ در sahara هواپیمایش سقوط کرد. او از این تجربه در نوشتن کتابش استفاده کرد.
- گل سرخ را با الهام از همسرش کنسوئلو نوشته است. میگویند کنسوئلو زنی تند مزاج بوده و مبتلا به آسم. برای همین است که گل سرخ در کتاب سرفه میکند.
- اگزوپری در این کتاب هیچ وقت از واژه بزرگسال adult استفاده نکرد. در عوض همیشه از واژه آدم بزرگها big people استفاده کرده است.
- اگزوپری هیچوقت نتوانست نسخه فرانسوی کتابش را ببیند. در واقع نسخهی فرانسوی زمانی منتشر شده که اگزوپری به طرز مشکوکی بر اثر سقوط هواپیما از دنیا رفته بود.
- تصویرپردازیهای کتاب را خود اگزوپری انجام داده است.
سخن پایانی
دوازده ساله بودم که برای اولین بار کتاب شازده کوچولو را خواندم تا این لحظه این کتاب درون من نفس می کشد. هر سال، شازده کوچولو را یکبار دیگر میخوانم تا ببینم در سالی که گذشت چه قدر زندگی را عمیق تر فهمیدهام و هر سال از خواندن خودم میان سطرهایش شگفت زده میشوم چراکه کتابی درباره زندگی و انسان است و همیشه برایم آینهای است که خودم را نشانم میدهد.
منابع:
کتاب «تحلیل روانکاوانهی متون ادبی» نوشته ژان بلمن نوئل ترجمه وحید نژاد محمد انتشارات افراز
مقاله ریخت شناسی داستان شازده کوچولو بر اساس الگوی والدیمیرپراپ (دکتر آرش امرایی و محدثه سلیمانی)
مقاله میل و ژوئیسانس: رویکردی لکانی به شازده کوچولو اگزوپری (مهسا رئیسی، پیام عباسی)
مقاله تحلیل گفتمانی شازده کوچولو (علی عباسی)
زهرا میرزاده
کارشناس روانشناسی دانشگاه الزهرا
دیدگاهتان را بنویسید