وقتی بیدار نیستیم، خواب میبینیم. و همه میدانند خواب شبیهترین چیز به مرگ است.
حالا در زندگیِ خیالیمان
گویی در خواب راه میرویم!
خوابگرد با چشمهای بسته دنبال چیست؟
مست از زندگی چه میخواهد؟ جرعهای بیشتر؟ تا گیجتر شود.
وقتی که دنبال موضوعی میرویم باز معلوم نیست که آیا این را واقعن میخواهیم، یا این موضوع ابژهی ارضای نیاز مکانیسم دفاعی ما شده و نه میل حقیقی ما.
مثلن کسی را درنظر بگیرید که وسواس دارد. او ممکن است امروز بیشتر از اندازه نظافت کند، فردا بیشتر از اندازه در شغلش غرق شود! و پسفردا بیشتر از اندازه عشق بورزد! نظافت، شغل او و معشوقاش هیچکدام لزومن خواستهی حقیقی او نیستند بلکه ابژهی برطرف کردن نیاز مکانیسم دفاعی او یعنی وسواسش قرار گرفتهاند.
حالا شما ممکن است بگویید چقدر بد! پس این افراد باید هرچه سریعتر این مسأله را بررسی کنند تا بیش از این عمرشان ضایع نشود.
ولی افراد عمومن علاقهای به حل و فصل موضوعاتی که ابژهی ارضای نیاز مکانیسمهای دفاعیشون قرار میگیرد ندارند!
میگویند:
‘’ خوابمان را آشفته نکن! ‘’
آنها یک عمر با معشوق خیالیشان سر میکنند.
شبها ساغرهای خالی را به سلامتیِ زندگیِ نکردهیشان مینوشند.
سالها در شغلی که دوستاش ندارند باقی میمانند. به قول خودشان میسوزند و میسازند!
جوانیشان بهخاطر افکار و عقایدی که درواقع به آن معتقد نیستند و برای خاطر «دیگران» رعایت میکنند، هدر میشود.
اما دریغ که زمان چه زود میگذرد
او میماند و تنهایی خویش
«خود»ی که هیچگاه فرصت زندگی پیدا نکرد
حالا غرقِ دریای حسرت
او مانده و یک زندگیِ نکرده پشت سرش
این سرنوشت کسی است که مرگ را زندگی میکند
کسی که میل دیگران را زندگی کند
کسی که شبیه همهکس است،
کسی که مثل خودش نیست.
متن: یاسر درخشان